حدیث نعمت

وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ : از نعمت پروردگارت سخن بگو

حدیث نعمت

وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ : از نعمت پروردگارت سخن بگو

حدیث نعمت

کپی،تکثیر و انتشار محتوا "با هر نامی" مجاز است

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۸ ، ۰۹:۵۸
00 :00

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۸ ، ۲۰:۴۱
00 :00

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۸ ، ۱۰:۱۲
00 :00

«باد»...

در زندگی آدم بزرگ‌ها خیلی مهم است:

کارها و حرف‌های خودشان را با باد تنظیم می‌کنند.

بادِ رقیب یا رفیق‌شان را خالی می‌کنند

و با آن خودشان یا رئیس‌شان را باد می‌کنند.

 

نیست که بچه‌ها با باد، فقط بادکنک🎈 باد می‌کنند و در باد فقط بادبادک هوا می‌کنند، به ریش بادِ آدم بزرگ‌ها می‌خندند...😊

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۸ ، ۱۴:۴۰
00 :00

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۸ ، ۱۸:۱۹
00 :00

هروقت... هرجا...
سر و کله‌اش را دیدید...

آتش به اختیار..
به قلبش شلیک کنید

خیلی از «عزت»ها،«هنر»ها و «استعداد»ها را کشته است.

معمولا لباس «مبدَّل» می‌پوشد.

اسمش....«ترس» است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۸ ، ۱۸:۱۵
00 :00

خواستم

از آسمان

بنویسم، دیدم...

«آسمان»

را 

ریخته اند ...

پاشیده اند ...

«تمام»

کرده اند...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۸ ، ۲۱:۱۶
00 :00

قدیم ­ها...

یک کلاغ سیاهِ بیکار و خبرچین

روی دیوار حیاط ما می ­نشست

و اخبارِ کارها و حرف ­های مرا ریزبه ریز به مربیِ مهدکودکم گزارش می­ داد

اما حالا...

زمانه دگرگون شده،

تکنولوژی پیشرفت کرده،

 ساختارهای زیادی درهم شکسته

 و حریم ­های زیادی جابجا شده

 گویا کلاغ­ ها هم مثل گذشته بیکار نیستند که زاغ سیاه این و آن را چوب بزنند.

دیشب دخترم می­گفت: معلم پیش ­دبستانی ما یک «دوربین» داره

پرسیدم: با اون عکس می­ گیره؟

گفت: نه!!! با اون می­تونه من­ رو تماشا کنه! ببینه تو خونه چکار می­ کنم؟ تازه میتونه صِدام رو هم بشنوه

برق از سرم پرید

باورم نمیشد...

وای ...

آن «کلاغ سیاهِ» چندسال پیش،

 حالا «دوربین».... حالا «ماشین» شده است...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۸ ، ۱۶:۰۲
00 :00

دیروز باخبرشدم

خالق متعال به یکی از رفقا بعد از 4 تا بچه­ ی 2 و4 و6 و 8 ساله

اخیراً هم یه بچه ­ی دیگه هدیه داده

بهش زنگ زدم هم تبریک بگم و هم یِکَم سربه­ سرش بذارم

گفتم: فلانی تو که می­گفتی 4 تا بچه کافیه!!! چی شد... یهویی؟؟

گفت: من خودم هم «صبح جمعه» متوجه شدم همسرم 9 ماهه بارداره و پنجمین بچه ­ام توراه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۸ ، ۱۳:۲۳
00 :00

با همدستی پدر و مادرش،

 جان یک هنرمند خوش ذوق را گرفته بود

 و با ضرب و زور

به مدت 12 سال

در قالب یک دندان­پزشک اتوکشیده ­ی باکلاس

 به «بند» کشیده بود...

 

حالا...

قانون مکافات عمل،

 دامنش را گرفته

و همزمان با اعلام نتایج کنکور،

حکم «حبس أبد» برایش صادر شده است.

 

پدر و مادرش تبرئه شده ­اند

و آزادانه به این زندانیِ بی­نوا افتخار می­ کنند.

اقوام و دوستانش به او تبریک می­ گویند

از او شیرینی می­ خواهند

 و او را آقای دکتر می­ خوانند.

.

.

به نظر شما آیا به این قربانی مظلوم، «عفو» خواهد خورد؟؟

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۸ ، ۱۸:۳۲
00 :00

هر بار....

برای «آخرین» بار 

نگاهش می کرد

تا....

«همیشه»

برایش 

بماند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۸ ، ۱۱:۰۹
00 :00

خیلی وقت است یخچال خانه­ ی ما،

میزبان اقلام زیادی از داروهای مختلف و متنوع است

دیروز تصمیم گرفتم آنها را وارسی کنم

و ضروری­ هاشون را نگهدارم و بقیه را به درمانگاه سرکوچه ببرم.

همین که آنها را روی سینی ریختم...

چشمم به دارویی افتاد به اسم تجاری « concern-Anti »

که زیرش با قلم ثلث به رنگ آبی نوشته شده بود:

 «فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ».

بروشور همراه دارو را نگاه کردم نوشته بود:

 «این دارو بهترین، موثرترین و ارزان­ترین دارویی است

که تاکنون توسط پزشکان برای رفع نگرانی تجویز شده است،

 استفاده از آن خلأهایِ ذهن را پُر می­کند

و باعث می­شود مجالی برای نفوذ افکار بی­خودی و نگرانی­ های بیهوده به ذهن فراهم نشود».

 

خلاصه....

 از دیروز فکرم مشغول شده

که خدایا «رفع نگرانی» چه ارتباطی با آیه­ ی 7 سوره انشراح دارد؟؟؟؟

 لطفاً راهنمایی ­ام کنید.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۱۵:۵۳
00 :00

امروز وقتی به عادت هرروز

ذهنم را روی «کاغذ» ریختم

 چشمم به یک پرونده­ی نیمه ­بازِ قدیمی افتاد

 که سال­ های سال است،

 بخش زیادی از توجهم به «زندگی» را

 «پنهانی» می­دزدد

و من همیشه

به بهانه­ های مختلف

از تعیین تکلیف آن «هراس» داشته­ام

اما این ­بار...

 چشم در چشمش نشستم

و او را به عنوان «یقینی­ ترین رخداد» زندگی­­ام

 پذیرفتم.

اکنون که در «ذهنم» پرونده ­اش را بسته ­ام

 احساس می ­کنم که انرژی­ ام برای «زندگی» چندبرابر شده است

 و همه ­ی شماها را بیشتر ازپیش «دوست» دارم.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۸ ، ۱۵:۲۴
00 :00

هر از چندگاهی

ناگهان می ­آید

در آغوشم می­ کشد

همان حرف­ های­ همیشگی ­اش را

درِگوشم می­ گوید

و غیب م ی­شود

تا زمانی که باز دوباره «عصبانی» شوم

 

این بار ....

بر خلاف همیشه

برای اولین بار به حرف هایش دل دادم

می­ گفت:

«گنجایشِ تو تا لبریز شدن، به کوچکی یا بزرگی همان چیزی است که تو را عصبانی کرده است»

و چه راست هم می­گفت.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۸ ، ۱۶:۲۰
00 :00

ذهنم «هنگ» کرده بود

آنرا پیش تعمیرکار بردم

تا پشت ذهنم را باز کرد

گفت: اوه اوه

چقدر «بویِ نا» گرفته است

چقدر پنجره باز داری؟

چند وقت است سرویسش نکرده ای

گفتم چطور مگر؟

گفت: حرفها، احساس ها و ایده ­های نگفته و کارهای بلاتکلیف در ذهن، شبیه «پنجره های باز» در کامپیوتر است و بخشی زیادی از ظرفیت پردازش ذهن را اشغال می کند.

 چرا اون ها را نبستی؟!

گفتم: چه جوری باید می بستم؟!

گفت: باید هر روز یکبار باید هرچه در ذهن داری را بیرون بریزی و تمام حرف ها، احساس ها،ایده ها، فکرها و کارهای بلاتکلیفی را روی کاغذ بنویسی

 تا هوای تازه در ذهنت جریان پیدا کند

 و گوشه­ و کنار ذهنت، بوی ماندگی و رکود نگیرد.

خدا خیرش بدهد

از وقتی به نسخه او عمل می کنم

ذهنم مثل ساعت کار می کند

و یکبار هم ریپ نزده است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۸ ، ۱۳:۲۶
00 :00

رو به من کرد و گفت:

می خواهی تو را فرمولی بیاموزم که:

از «هزینه­ های زندگی» ات بکاهد و بر «لذت زندگی» ات بیفزاید؟

گفتم: در این روزگار رنج چی از این بهتر؟ ..... بیاموز

گفت: مقدار خوردنی را کم و طول زمان خوردن را زیاد کن

زیاد و تُند نخور

کم و کُند بخور

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۸ ، ۰۹:۴۲
00 :00

از شروع زندگی مشترکمان

چند سال می­ گذشت

همه ­چیز

تکراری و یکنواخت شده بود

فقط برخی اوقات

«ذوقِ خرید» و «شوقِ تعویضِ» وسایل زندگی

به اندازه­ی چشم به هم زدنی

نوسانِ کوچکی در آهنگ یکنواخت زندگی می­داد

و باز دوباره «رکود» و «روزمرگی» و «تکرار مکررات»

شروع می­شد.

­­

تا اینکه ....

یک روز از خودم پرسیدم:

چرا به­ جای «ایستادن» و نالیدن از رکود وسکون زندگی، «حرکت»ی نکنم؟

چرا به­ جای تغییر در امکانات زندگی، «تغییر»ی درنگاهم به­زندگی ندهم؟

حرکتم را

از عضویت در کتابخانه محل و خواندن رمان شروع کردم

الان...

 دو ماه است هر روز

در دنیاهای مختلف سفر می­کنم

و مناظر متنوع تماشا می­کنم

و از ورق زدن کتاب و بوی کاغذ

 مست می­ شوم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۸ ، ۱۷:۰۸
00 :00

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۸ ، ۱۷:۵۳
00 :00

قدیم ­ها...

وقتی سراغ کارهایی می­رفتم

که «از تهِ دل» برایم ارزشمند بودند

شب­....

یک «خستگیِ­ خوب»

تمام وجودم را

درآغوش می­گرفت

و درونم را پُر از

حسِ خوب زندگی می­کرد.

 

حالا پس از چند سال...

دوباره می­ خواهم یکی ­یکی کارهای دلی را

به روزهای زندگی­ام برگردانم.

به­ خدا دلم برای آن «خستگی ­های خوب» تنگ شده است.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۸ ، ۱۴:۳۴
00 :00

سرِکلاس...

وقتی همه می­گفتند: استاد خسته نباشید

دستش را بلند کرد

و از استاد «مدیریت مالی» پرسید:

استاد! اگر فردی «تمام دنیا» را بدست بیاورد

و «خودش» را از دست بدهد

چقدر «سود» کرده است؟؟

استاد لحظه ­ای به فکر فرو رفت و گفت:

الآن خسته­ ام..... جلسه ­ی بعد

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۸ ، ۱۶:۰۱
00 :00