تلفن زنگ خورد....
گوشی را برداشت
عذرخواهی کرد و گفت:
«الان کار مهمی دارم،
بعداً بِهِت زنگ می زنم»
گوشی را گذاشت
و به ادامه بازی
با فرزندش مشغول شد.
تلفن زنگ خورد....
گوشی را برداشت
عذرخواهی کرد و گفت:
«الان کار مهمی دارم،
بعداً بِهِت زنگ می زنم»
گوشی را گذاشت
و به ادامه بازی
با فرزندش مشغول شد.
تو احساس نمیکنی «ما» جایی همدیگر را دیده ایم؟!
آها یادم افتاد .....
تو همانی نیستی که در روز «أَلَست»
هم آغوش هم ایستاده بودیم و با هم در جواب پروردگارمان «بَلی» گفتیم؟؟
چقدر عوض شدهای «همنفسِ» قدیمی من؟
کاش آن همه لی لی به لالایِ «تفاوتهای ناچیزِ»مان نگذاریم
تا با این همه «شباهت»
احساس غریبگی نکنیم !!!
قلمش را برداشت
تا از درآمد شغلش بنویسد که
...نسبت به «کاری که میکند»، میصرفد
...ولی نسبت به «عمری که میگذارد»، نمیارزد...
یاد مشاغلی افتاد که
درآمدشان فقط جلو «شرم بیکاری» را میگیرد
و یافت هم نمیشوند.
... قلمش را گذاشت.
آن شب، کبری تا صبح خوابش نبرد،
صبح بر مادرش پیشدستی کرد و گفت:
از تصمیم دیروزم منصرف شدم
میخواهم «خودم» باشم هرچند مردم بگویند کبری «ساده» است
مادر جان! دخترت هرگز خودش را در «قضاوت دیگران»، زندانی نخواهد کرد.
و عمرش را با «زندگی به سبک دیگران»، هدر نخواهد داد.
روزی مادر کبری به دخترش گفت:
«کبری جان در آینده میخواهی چکاره شوی؟»
کبری به مادرش گفت:
تصمیم گرفتهام بهجای «نقش خودم»، «نقش دیگران» را خوب بازی کنم،
تا از یک «انسان ساده» به یک «انسان هنرمند» تبدیل شوم!!
خیلی وقت بود که دنبال یک «فرمول جادویی» یا یک «تکنولوژی عجیب» میگشتم تا بوسیله ی اون طول شبانه روزم رو بیشتر کنم، بلکه بتونم دهها کاری که از این روز به اون روز موکول کردم و الان روی هم تلنبار شدند رو انجام بدم.
خوشبختانه دیروز بعد از مدتها یک تکنولوژی مشابه یافتم که میتونه به جای افزایش «طول زمان، «عمق زمان» رو بیشتر کند. البته خیلی هم فرق نمیکنه ... در هر حال زمان رو با برکت میکنه و میتونید با استفاده از اون عقب موندگی هاتون رو جبران کنید
جالب این جاست که این تکنولوژی بر خلاف انتظار من خیلی هم پیچیده و عجیب نیست، بلکه از یک فیلتر و یک تقویت کننده ساده تشکیل شده که با ظرافت خاصی با هم میکس شده اند، این تکنولوژی عبارات است از:
«یا کاری ارزش انجام دادن ندارد یا می ارزد که با تمام وجود انجام شود»
امتحان کنید....
یک هفته کارهاتون رو از این تکنولوژی عبور بدید ...
. نتیجه اش حیرت آوره!!!!
کتاب «5 رازی که پیش از مردن باید بدانی» نوشته ی «دکتر جان ایزو» است. در این کتاب با بیش از 200 نفر از آدمهای بالای 60 سال که از نظر اطرافیانشان معنای زندگی را یافته اند و به خوشبختی دست پیدا کرده اند مصاحبه و از خلال این مصاحبه ها 5 راز مشترک که موجب خوشبختی آنها گردیده استخراج شده است.
اگر شما هم تمایل دارید حاصل تجربه ی 220 پیرخردمند را با زبانی گویا و دلنشین بخوانید و در سال های آینده عمرتان حسرت نخورید که:
پیشنهاد می شود حتما این کتاب را بخوانید. از ذکر آن 5 راز صرفنظر میکنم تا شیرینی و حلاوت کتاب از بین نرود و محتوای بی نذیر آن در جملات ناقصم قربانی نشود.