رنجهای جهنمی!
رنجهای زندگی دو دسته اند:
دسته اول :
رنجهایی که ...
جزء ذات زندگی و همراه با گشایش و راحتی اند.
انسان حین تحمل چنین رنجهایی حظ و نصیبی می برد
مانند رنجی که کوهنورد برای صعود، کوچک برای بزرگ شدن،
بی سواد برای باسواد شدن، جاهل برای عاقل شدن، ایثارگر برای ایثار و .....
تحمل می کند.
دسته دوم :
رنجهایی که ...
جزء ذات زندگی نیستند
بلکه خودخواسته و خود ساخته ی انسان اند
و خود انسان آنها را بر زندگی خود تحمیل کرده است، مانند :
- رنج از عدم برآورده شدن نیازهایی که به زور تبلیغات برای ما نیاز شده است.
- رنج از اینکه چرا دیگران خوبند، چرا دیگران موفق اند، چرا دیگران دارند و ...
- رنج برای روزهایی که معلوم نیست بیایند یا نیایند
- رنج برای چیزهای از دست رفته ای که از اول قرار نبوده بمانند.
- رنج ناشی از توقعات بیش از اندازه و انتظارات موهوم
- رنجهای ناشی از بدگمانی، چشم و هم چشمی، مقایسه های بیجا و ...
انسان نه تنها از تحمل چنین رنجهایی هیچ حظ و نصیبی نمی برد و به هیچ گشایش و راحتی نمی رسد، بلکه روز به روز از دورن خرد و خاکستر می شود، می سوزد و می کاهد و به رنج بیشتر می افتد
رنجهای دسته دوم عمدتا ناشی از کوچک بودن و کوتاه دیدن اند.
سالی گذشت وزمین گشت در مدارتو
اما نداشت خاتمه ای انتظار تو
امسال هم همه ی هفته ها گذشت
یک جمعه اش نبود زمان قرار تو
با این شکوفه ها دل من خوش نمیشود
آیدپس از کدام زمستان،بهار تو
قلب مرا ز خانه تکانی معاف کن
بگذار بماند به رویش غبار تو
این روزها همه به سفر فکر میکنند
من قصد کرده ام که بمانم کنار تو
امسال که من به درد ظهورت نخورده ام
سال جدید کاش بیایم به کار تو